سر یه جریانی عصبانی بودم به خانمم میگم از همه ی آدما بدم میاد. میگه از منم بدت میاد؟ گفتم نه! گفت چو
دوسم داری؟ پـَـــ نــه پـَـــ چون آدم نیستی!!!
با کمر دولا رفتم داروخونه عصا بگیرم، میگه واسه کمر دردت میخوای؟ میگم پـَـــ نــه پـَـــ حضرت موسی کلاسای تبدیل
عصا به اژدها گذاشته؛ دارم میرم اونجا!!!
خوابیده بودم بابام اومد بالا سرم گفت خوابیدی؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ … یه هو بابام زد تو سرم گفت بگیر بخواب! این چرت
و پرتا برا فیس بوکه
پریشب تو خیابون میرفتم داشتم با فندکم بازی میکردم، پلیس رد شده میگه اون چیه؟ فندکه؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ مشعل
المپیکه دارم میبرم لندن!! میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ و زهرمار، سوار شو بریم… میگم کلانتری؟ میگه پـَـَـ نــه پـَـَــــ میبریمت لندن
رفتم دادگستری یارو میپرسه شکایت داشتید؟ گفتم پ َنَ پَ یه خورده برنج آوردم با ترازوی عدالت وزن کنم !
رفتم پرنده فروشی میگم آقــا قناریهای نر و مادتون کدومان ؟
میگه میخوای بخری ؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ مامور منکراتم اومدم ببینم قفسشون یه وقت مختلط نباشه..!
گرگه میره دم خونه شنگول و منگول، بچه ها میگن اومدی مارو بخوری؟ گره میگه پـَـ نـَـ پـَـ مامانتون نیست، اومدم ببینم چیزی کم و کسر نداشته باشین
دارم تو کوچه راه میرم یه خانمه با ماشین رفت تو چاله آب پاشید همه صورتم و لباسام خیس شد، وایساده میگه وای
خیس شدید ؟ پـَـ نـَـ پـَـ دیدم یه خانم محترمی مثل شما رانندگی یاد گرفته … اینا اشک شوقه
تصادف کردم، طرف شاگرد از جلو تا عقب کلا مرخص شده. عکسشو به دوستم نشون دادم. میپرسه: تصادف کردی؟
پـَـــ نــه پـَـــ دادم صافکاری اینجوریش کرده که راحت تر بتونم بپیچم تو کوچه
در اسفندماه هر سال مردانی از سرزمین پارس به پا خواهند خواست . . . . . . . . . تا از پنجره ها آویزان شده و
شیشه ها را پاک کنند
با دوستم طبقه سوم بودیم میپرسه آدم از اینجا بیوفته زمین، میمیره؟ پـَـــ نــه پـَـــ بیوفته زمین هوا میره، نمی دونی تا
کجا میره …
زنگ زدم ١١٠ میگم دزد اومده خونمون؟ میگه چیزى برده؟ میگم پ نه پ الان نشسته تو پذیرایى منم دارم چایى دم
میکنم. زنگ زدم شما هم تشریف بیارین دور هم باشیم
با ماشین افتادیم ته دره یارو میگه زنگ بزنم آمبولانس بیاد؟ پـَـــ نــه پـَـــ یه مشکل درون خانوادگیه، خودمون حلش
میکنیم
زندگی فاصله ی بین گهواره تا گور است … که متاسفانه همش باید تو این فاصله دانش بیاموزیم!
رفتم قصابی میگم جیگر دارین؟ میگه جیگر گوسفند؟ پـَـــ نــه پـَـــ جیگر خودتووووووووووو با اون سیبیلای نازتتتتتتتتتت !!!
یه روز یه پیرمردی عزرائیل رو می بینه که داره از دور میاد طرفش. از ترس جونش فرار میکنه می ره داخل یه مهد
کودک کنار بچه ها میشینه شروع می کنه به بیسکویت خوردن.
عزرائیل میاد پیشش و میگه : داری چیکار می کنی؟
پیرمرد با صدای بچه گانه میگه : دارم قاقا میخورم
عزرئیل میگه : پس قاقاتو بخور بریم ددر